بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله تعالی فی القرآن الکریم
إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً (33)احزاب
فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبینَ (61)ال عمران
قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى 23 شورى
اهل بیت پیامبر کیست؟
فرزندان پیامبر کیانند؟
جان پیامبر که بود؟
اقربا و نزدیکان پیامبر که باید به امر خدا دوست داشته شوند چه کسانی هستند؟
این تصویر را دوستی از بقیع گرفته و چه سوال برانگیز است پدری در آنسو و فرزندانش در این سو چقدر نزدیک و چقدر مظلوم
مظلومیت خدا که اوامرش را اطاعت نکردند
مظلومیت پیامبر که سفارشش را گوش ندادند
مظلومیت .....
و حق همیشه مظلوم است
نوشته شده توسط : کیش مهر
نظرات دیگران [ نظر]
بنام خدای مهربان
یکی بود یکی نبود در سالهای نچندان دور در گوشه از زمین مردمی بودند که زندگی بدوی و نیمه وحشیانه با اعتقاداتی خرافی داشتند
نوشیدنیشان از آبهای گندیده و آلوده بود و بهترین غذاهایشان سوسمار و یا خون لخته مخلوط با مقداری کرک و پشم شتر ، قبیله های مختلف این مردم همیشه بر سر مسائل جزئی در جنگ و کشتار یکدیگر بودند اگر قبیله ای پیروز میشد تمامی اموال و زن و دختر رقیب شکست خورده را صاحب میشد و اینان برای اینکه دخترانشان به غارت نروند و باعث سرشگستگیشان نشوند با قدرت فکر خود راه حلی پیدا کرده بودند راه حل این بود چاله ای میکندند اگر فرزند بدنیا آمده پسر بود میگرفتندش و اگر دختر بود در همان چاله رهایش میکردند تا در جنگهای آینده نقطه ضعفی نداشته باشند
از میان این چنین قومی خدا فردی از پاکان را قرار داد و او را بسبب پاکیش به پیامبری برانگیخت
حضرت سالهای سال با این قوم سرسخت خشک مغز مدارا کرد و زحمتها کشید شهری در نزدیکی بود که دو قبیله عمده آن اوس و خزرج همیشه در جنگ بودند حضرت این دو گروه را آشتی داد و آنها هنگامی که طعم آشتی و صلح را چشیدند حضرت را برای تشکیل حکومت و رهایی از دست توطئه ها و سختی ها به شهرشان دعوت کردند و نام شهر را تغییر داده و شهر پیامبر نامیدند
سالها گذشت و حضرت برای هدایت و رشد این قوم زحمتها کشید و خون دلها خورد
تا این قوم از اعمال وحشیانه و تفکر خرافی که داشت قدری دور شد
مردم خواستند که اجر و پاداشی به حضرت بدهند حضرت فرمود که از شما چیزی نمیخواهم و اجر و پاداشم را خدا میدهد
فقط به عزیزان و خانواده ام نیکی کنید (که این هم امر خدا بود نه خواست حضرت)
حضرت را با توطئه ای شهید کردند و از او دختری به یادگار ماند دختری که ساکن شهر پدرش بود اهل شهر
برای عرض تسلیت و عمل به تنها خواست پیامبر که نیکی به خاندانش بود آمدند؟
بله آمدند، چه آمدنی! چه عرض تسلیتی! و چه عمل به سفارش خدا و پیامبری!
و چه زود به اصل خود بازگشتند این قوم
دختر نوجوان که در غم شهادت پدرش میگریست جایی در شهر پدرش نداشت!
زیرا گریه های شبانه اش کام همسایگان را تلخ میکرد تنها فرزند باقی مانده از نبی از مدینة النبی برای گریه به بیایان میرفت و درمحلی دور به گریه و زاری میپرداخت
او فقط از این مردمی که پدرش نجاتشان داده بود نامردی و خیانت و خباثت دید
دختر هجده ساله ای که از غم فقدان پدر و ظلم و نامردمی مردمان پیر شده بود و حتی نمیتوانست براحتی بگرید چنان نزد خدا ارزش و قرب داشت که اگر همسایگان ساکن شهر پدرش را نفرین میکرد دیگر اثری از آنان باقی نمی ماند در شبی که همه خواب بودند دست بدعا برداشته بود و همسایگانش را عوض نفرین دعا میکرد الجار ثم الدار
و این گوشه ای از دریای بیکران عظمت اوست که او سرور زنان عالم از ابتدا به انتها نموده است
دخت نبی در مدینة النبی چقدر غریب بود و هست
شعری سروده حضرت علی علیه السلام
"حبیب لیس یعدله حبیب و ما لسواه فی قلبی نصیب"
"حبیب غاب عن عینی و جسمی و عن قلبی حبیبی لا یغیب"
دوست و یاری که همطرازش دوستی نیست
و کسی همانند او در قلبم جای ندارد
دوستی که از مقابل چشمان و از کنارم رفته است
هرگز از قلبم نخواهد نخواهد رفت
نوشته شده توسط : کیش مهر
نظرات دیگران [ نظر]
بنام خدای مهربان
وحدت بین مسلمانان از اوجب واجبات است منظور از وحدت همبستگی در مقابل دشمنانی است که با اصل و اساس اسلام مخالفند، وحدت تکیه بر مشترکات است و نه صرفنظر از اصول عقائد و اصول مذهب. اگر اختلافی پیش بیایید باید با حفظ آرامش و بدور از تعصب و با وفق و مدارا با لحاظ کردن مشترکات حل شود. خوشبختانه در کتب معتبر اهل سنت برای تمامی معتقدات شیعه احادیث بسیار نقل شده است.
شیعیان و اهل سنت با هم برادرند پدر معنوی مسلمانان پیامبر اکرم است و مادر معنوی شیعیان حضرت زهرا سلام الله و مادر معنوی اهل سنت امّ المومنین عایشه دختر ابوبکر است
در کتب بسیار و چندین بار در کتاب شریف بحارالأنوار این حدیث نقل شده است که بی مناسبت با ایام حاضر نیست
بحارالأنوار ج : 31 ص : 100
بِإِسْنَادِهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ الزَّیَّاتِ، عَنِ الصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ کَانَتْ صُهَاکُ جَارِیَةً لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَ کَانَتْ ذَاتَ عَجُزٍ، وَ کَانَتْ تَرْعَى الْإِبِلَ، وَ کَانَتْ مِنَ الْحَبَشَةِ، وَ کَانَتْ تَمِیلُ إِلَى النِّکَاحِ، فَنَظَرَ إِلَیْهَا نُفَیْلٌ جَدُّ [فُلَانٍ] فَهَوَاهَا وَ عَشِقَهَا مِنْ مَرْعَى الْإِبِلِ فَوَقَعَ عَلَیْهَا، فَحَمَلَتْ مِنْهُ بِالْخَطَّابِ، فَلَمَّا أَدْرَکَ الْبُلُوغَ نَظَرَ إِلَى أُمِّهِ صُهَاکَ فَأَعْجَبَهُ عَجُزُهَا فَوَثَبَ عَلَیْهَا فَحَمَلَتْ مِنْهُ بِحَنْتَمَةَ، فَلَمَّا وَلَدَتْهَا خَافَتْ مِنْ أَهْلِهَا فَجَعَلَتْهَا فِی صُوفٍ وَ أَلْقَتْهَا بَیْنَ أَحْشَامِ مَکَّةَ، فَوَجَدَهَا هِشَامُ بْنُ الْمُغِیرَةِ بْنِ الْوَلِیدِ، فَحَمَلَهَا إِلَى مَنْزِلِهِ وَ رَبَّاهَا وَ سَمَّاهَا بِ الْحَنْتَمَةِ، وَ کَانَتْ مَشِیمَةُ الْعَرَبِ مَنْ رَبَّى یَتِیماً یَتَّخِذُهُ وَلَداً، فَلَمَّا بَلَغَتْ حَنْتَمَةُ نَظَرَ إِلَیْهَا الْخَطَّابُ فَمَالَ إِلَیْهَا وَ خَطَبَهَا مِنْ هِشَامٍ، فَتَزَوَّجَهَا فَأَوْلَدَ مِنْهَا [فُلَان]، وَ کَانَ الْخَطَّابُ أَبَاهُ وَ جَدَّهُ وَ خَالَهُ، وَ کَانَتْ حَنْتَمَةُ أُمَّهُ وَ أُخْتَهُ وَ عَمَّتَهُ.
و ینسب إلى الصادق علیه السلام فی هذا المعنى شعر
مَنْ جَدُّهُ خَالُهُ وَ وَالِدُهُ وَ أُمُّهُ أُخْتُهُ وَ عَمَّتُهُ
أَجْدَرُ أَنْ یُبْغِضَ الْوَصِیَّ وَ أَنْ یُنْکِرَ یَوْمَ الْغَدِیرِ بَیْعَتَهُ
امام صادق علیه السلام میفرماید:
عبدالمطلب کنیزی داشت به اسم صهاک این کنیز از سیاهپوستان حبشه کارش شتر چرانی بود و علاقه به امور جنسی داشت. در چراگاه شتران نفیل پدربزرگ فلانی صهاک را دید و هوا و هوسش او را پسندید و با او همبستر شد، صهاک از نفیل صاحب فرزندی شد به اسم خطّاب، خطّاب وقتی به سن بلوغ رسید چشمش مادرش صهاک را گرفت! و با مادرش همبستر شد و صهاک از پسرش صاحب دختری شد، زمانی که دختر بدنیا آمد صهاک از ترس، او را داخل پوستینی پیچید و در میان احشام مکه رها کرد. هشام ابن مغیره این طفل را یافت و به خانه ا ش برد و نگهداریش کرد و نامش را حنتمه گذاشت رسم عرب این بود کسی که یتیمی را نگهداری کند او را بفرزندی بگیرد حنتمه بزرگ شد، خطّاب حنمته را دید و ازو خوشش آمد و چشمش او را گرفت، حنتمه را از هشام خواستگاری کرد و با او ازدواج کرد و فلانی از این ازدواج بدنیا آمد. بنابراین خطّاب پدر و پدربزرگ و دایی اوست! و حنتمه مادرش و خواهر و عمه اش میباشد
و این شعر به حضرت صادق علیه السلام نسبت داده شده است
کسی که پدربزرگش دائیش و پدرش است
و مادرش خواهرش و عمه اش
سزاوار است که دشمنی جانشین پیامبر را داشته باشد و بیعت رو غدیرش را منکر شود.
نکته
در ذیل این حدیث چندین تن از علمای اهل سنت نوشته اند که در زمان جاهلیت یکی از انواع ازدواج این صورت بوده و بنابراین زنایی رخ نداده است
نوشته شده توسط : کیش مهر
نظرات دیگران [ نظر]
بنام خدای مهربان
جنبه غریزی و حیوانی همه ما انسانها بعد از بلوغ به جنس مخالف کشش و علاقه داره و در احادیث هست که یکی از سختترین امتحانهای خدا از انسانها مسائل جنسیه
در حدود سه چهار هزار سال قبل حضرت یوسف در برابر درخواست زلیخا با اینکه خودش هم تمایل داشت بخاطر خدا پاکی پیشه کرد و شد حضرت یوسف (و ما ابرء نفسی ان النفس لامارة بسوء)
در سالیان اخیر هم اشخاصی مثل رجبعلی خیاط مرحوم و آن شهید نوجوانی که ماجرای زندگیش را که در نامه نوشته بود و شیخ حسین انصاریان سالها قبل تعریف کردند و همیچنین افراد معدودی که ما خبر نداریم
غرض از نوشتن این سطور
خیلی ها در چنین موقعیتها و امتحاناتی قرار گرفته اند و رد شده اند !
فقط تعداد کمی بخاطر خدا صبر کرده اند
بیایید ما هم جزو آن تعداد محدود خدایی باشیم
در زمان حاضر خیلیها از اینترنت درست استفاده نمیکنند !
بیایید مثل خیلی ها نباشیم !
بیایید.......
در حدیث قدسی خدا میفرماید: " اگر یک وجب به طرف من بیایی من دوان دوان بسویت میآیم "
صلاح کار کجا و من خراب کجا * ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
نوشته شده توسط : کیش مهر
نظرات دیگران [ نظر]
بنام خدای مهربان
امروز روز به یاد مادنی آزاد سازی خرمشهر است
در تاریخ معاصر ایران هر بار که متجاوزین به ایران حمله کرده اند بخشهای بزرگی از ایران را صاحب شده اند از پیمانهای ننگین قوم قجر در ترکمنچای و گلستان و جدا شدن آذربایجان و گرجستان و تاجیکستان و افغانستان و..... گرفته تا حکومت پهلوی در جدا شدن کشور بحرین
وقتی که دین به معنای حقیقی بر ایران حاکم شد عده ای جوان با دست خالی و سهمیه روزی دو گلوله آرپیجی در مقابل لشگر آماده و مسلح صدام ایستادند صدامی که همکارش بنی صدر فرمانده کل قوا و گروههای به ظاهر انقلابی از مجاهدین خلق گرفته تا چریکهای فدایی و بعضی از فرماندهان ارتش که همکار و جاسوس آنان بودند
و اینجاست که امام فرمود خرمشهر را خدا آزاد کرد
و برای همین است که حمله به ایران را اکنون دیوانگی میدانند
گذشته از همه این برکات جنگ در جنگ بود که عده ای نوجوان یک شبه به مقامات معنویی رسیدند که علامه طباطبایی بعد از فوت در عالم رویا به آیت الله اراکی مرجع فرمودند که این بچه بسیجی ها یک شبه به جاهایی رسیده اند که ما در سالها مجاهده نرسیده ایم (این ماجرا را دوستی از زبان خود آقای اراکی شنیده و برایم نقل کرده)
روزنامه شرق صفحه بسیار جالبی منتشر کرده که مطالب زیبایی داره مخصوصا مصاحبه با سید صالحی موسوی در مورد شهید 13 ساله بهنام محمدی
در آخرین روزهای مقاومت در برابر اشغال یک عکس منتشر میشود که یک جوان بدون پیراهن میجنگد بعد از سالها آن فرد میگوید که چرا برهنه بود!
خاطره آن عکس به یادماندنی؛ «مختصر و مفید اینکه در آخرین روزهای مقاومت خرمشهر اوضاع طوری بود که هر لحظه احتمال اسارت می رفت. من در روزهای آخر بنا کردم به در آوردن پیراهن و برهنه می جنگیدم. نمی خواستم احیاناً اگر اسیر شدم، عراقی ها خوشحال شوند که من را با پیراهن مقدس سپاه، اسیر کرده اند. همین،»
این صفحه را بخوانید ناگفته هایی از عملیات آزادسازی خرمشهر
نوشته شده توسط : کیش مهر
نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ