از این سگ یاد بگیر (داستانی شگفت انگیز)
بنام خدای مهربان
یک ماجرای واقعی!
شهید دستغیب از یکی از دوستانش چنین در کتاب داستانهای شگفت نقل کرده اند:
یکی از بستگانم چند سال در فرانسه برای تحصیل اقامت داشت در بازگشنش به ایران نقل کرد:
در پاریس خانه ای کرایه کردم و سگی برای نگهبانی داشتم روزها سگ در پشت در میخوابید
و من به کلاس و درس میرفتم و وقتی برمی گشتم سگ همراهم داخل خانه میشد.
شبی بازگشتم به طول کشید و هوا هم به سختی سرد بود
به ناچار پشت گردنی پالتو را بالا آورده گوشها و سرم را پوشاندم و دستکش در دست کرده بودم و صورتم را گرفتم به طوری که تنها چشمم برای دیدن باز بود به این شکل و صورت درب خانه آمدم
تا خواستم قفل در را باز کنم سگ زبان بسته چون لباس خود را تغییر داده بودم و صورتم پوشیده بود، مرا نشناخت و به من حمله کرد و پائین پالتو را گرفت
من فورا صورتم را نشان دادم و صدایش زدم
تا مرا شناخت با نهایت شرمساری به گوشه ای از کوچه خزید در خانه را باز کردم هر چه اصرار کردم داخل خانه نشد
صبح که به سراغ سگ آمدم دیدم از شدت حیا جان داده است
اینجاست که باید هر فرد از ما به سگ نفس خود خطاب کنیم که چقدر بی حیاییم
چرا از پروردگارمان که همه چیزمان از اوست حیا نمی کنیم ؟
و ملاحظه حضرتش را نمینماییم ؟
در ارسال قبلی گوشه هایی از دعای ابو حمزه حضرت سجاد علیه السلام را بخوانید
نوشته شده توسط : کیش مهر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ