بنام خدای مهربان
بعد از مدتها دیشب به علت زیاد بودن مسافر با اتوبوس عادی راهی تهران شدم.
در اتوبوس یک خانواده ای سوار شد که یک دختر هفت،هشت ساله همراهشون بود
من هم با اینکه همیشه سر بزیرم ولی یک نکته جلب نظر کرد اینکه دخترک جایی برای نشستن نداشت و برایش صندلی نگرفته بودند
و چون روبروی من ایستاده بود نگاهم افتاد که در اون شب سرد لباس گرمی به تنش نیست
و اینکه کفشی که به پایش بود کفشی رو باز و تابستانی و کوچک به پایش بود
دیدن این صحنه ها کلی فکرم رو مشغول کرد و حالم رو گرفت
خواستم بلند شم و جام رو بدم بشینه به فکر راننده بد خلق افتادم که حتما میگه چرا نمیشینی و الان پلیس جریمه میکنتش
در فکر بودم که آیا کاری میشه کرد نمیشد کاری کرد برای کفشش برای لباس و کاپشنی که نداره اگر مثلا پولی می خواستم بدم به چه مناسبتی میدادم بهشون پدر بیخیالش که با سر و ضعی مرتب و بیخیال نشسه بود تازه شاید بهش بر میخورد و بد میشد تازه چه تضمینی بود که اگر قبول کنه خرج سیگارش نکنه؟
و این سفر یک ساعت و خورده ایه خیلی بر من سخت گذشت مخصوصا در سوز سرمایی که در اتوبوس بود و دخترک سردش بود و جایی مناسب برای نشستن نداشت ومن راحت و پیچیده در لباسی گرم نشسته بودم چقدر تحملش سخت بود
از اِینکه کاری نکردم و شاید میتونسم کاری کنم و خجالت کشیدن بیجا نگذاشت از خودم بدم اومد
چه کسی مقصر است
چرا باید دخترکی با کفشی تابستانی و کوچک شده در زیر باران و سرما به مدرسه بود و دخترانی همسنش پول توجیبی روزانه شان برابر با چند جفت کفش باشد؟
نوشته شده توسط : کیش مهر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ