بسم الله
رخصت !
نشسته بودم و تقویم را ورق می زدم.
نگاهم افتاد به تاریخ: 17 آذر یا 27 ذی القعده
نشستم و روزها را تا عید قربان شمرد م: دوهفته مانده تا عید قربان یعنی چهارده روز!
از پیامبر بشماری تا امام زمانت، می شود چهارده معصوم.
دلم غنج رفت.
یه چیزی افتاد توی سرم. گفتم اول به تو بگویم که رفیق منی!
ببین رفیق!
من و تو عاشق که نیستیم. درست!
بیا این چهارده شب را کمی عاشق شویم. یا نه ! فقط ادای عاشقان را در بیاوریم.
از امشب تا شب عید قربان، یک دعای توسل باحال بخوانیم و هر شب دست به دامن
یکی از معصومین بشویم و سلامتی و فرج اماممان را بخواهیم.
رفیق!
تو را به جان عزیزت، این چهارده شب، فقط همین چهارده شب
حاجت های خودت ـ قبولی دانشگاهت ،
دادن قرضت
، شفای مریضت،
عروسی و دامادیت
ـ
همه را بی خیال شو!!!
بیا و این چند شب را فقط و فقط برای خود امام دعا کن.
برای سر سلامتیش، برای شادی دلش، و برای ظهورش.
نماز عشایت را که خواندی، هر وقت حالش بود ، دعای توسل را بخوان.
راستی!
بعد از هر دعای توسل، هر چقدر که کرم توست، صدقه بده. 25 تومان، 50 تومان، 100تومان،...
خلاصه، هر چقدر که دلت می خواهد .فقط این صدقه را هم برای سلامتی آقا بده.
روز عید هم که شد، هر چه این چهارده شب جمع کردی، ببر و بده به مستحقش.
که غذایش بشود و قوت جانش.
رفیق!
در ِ گوشت را بیاور: باکت نباشد، قبولی دانشگاه و دادن قرضها و شفای مریض و مهم تر از همه،
عروسی و دامادیت همه ردیف می شود.
این آقای ما، خیلی آقاست. مگر می شود تو، 14 شب ناقابل یادش باشی و او همه ی زندگیت،دعایت نکند.
حواسش هست به حاجت های تو. هوای تو را هم دارد.
رفیق!
از ما گفتن بود. حالا خود دانی!
اگر توفیق پیدا کردی ، یا علی!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ