داستان جالبي بود .
دررستا زندگي ميکرديم وداشتن سگ براي نگهباني لازم بود . بلاجبار مسافرتم 4 سال طول کشيد از سر که برگشتم قبل از همه سگ به پشوازم آمد واز شدت خوشحالي خودرا به زمين مي پلکاند ودور وبرم مي چرخيد وسرودم به چپ وراست ميتکاند . واين گونه اظهار شادماني ميکرد .